یا علی عشق تو را دارم به دل
چون ندیدم روی ماهت یا علی باشم خجل
بازگویم من غم مظلومیت را یا علی
با چه جرئت ابن مجلم زد به فرقت تیغ کین
رو سیه شد ابن ملجم آن لعین ابن لعین
ای خدا رحمت به روح شاه مظلومان علی
کز جفای ابن ملجم شاه خوبان شد شهید
شیعیانت تا ابد لعنت کنند بر آن لعین
بی حیاتر کس ز ابن ملجم بی دین ندید
فرق آن شاه عدو کش را درید
لعنت حق بر یزید و ابن ملجم آن لعین
هر دو باشند دشمنان شاه دین
لعنت حق بر یزید و شمر ملعون لعین
شمر ملعون سر جدا کرد از حسین ابن علی
ای خدا لعنت به شمر و خولی و آل یزید
شد مهیا بر اسیری زینب زهرا یقین
رفت اندر قتلگاه زینب ببوسد شاه دین
شمر ملعون کی گزارد یا اخا زینب عزاداری کند
میروم ناچار اینک از سر نعشد برادرجان ببین
میزند شمر لعین با تازیانه بر سرم اینک ببین
میبرندم با اسیری سوی کوفه یا اخا نزد یزید
میکنم رسوا یزید و آل بوسفیان برادرجان ببین
گویم ای ظالم مگر ما آل پیغمبر نمی باشیم یزید
عطرت خود را تو پشت پرده پنهان کرده ای
با چه حکمی ای یزید ما را تو در کاخ ستم آورده ای
ما که پیروزیم به حکم آیه قرآن یزید
تو شدی رسوای عالم ای یزید
چشم خود واکن یزید اینک حقیقت را ببین
چوب کین بردار از لبهای مظلومان حسین
چون تلاوت می کند قرآن حق را ای یزید
چشم خود را واکن ای ظالم حقیقت را ببین
بیش از این ظالم در این کاخ ستم ما را مبین
بشنو از گوش کرت آن صوت قرآن را یزید
کی شدی غالب تو بر این سر حقیقت را ببین
ای خدا لعنت برآن قاتل که آن رأست برید
ای خدا لعنت به شمر و خولی و فرمانده شان یعنی یزید
ای خدا لعنت بر آن قاتل که آن رأست بریده
چشم خود واکن یزید اینک حقیقت را ببین
ای خدا لعنت به شمر و خولی و فرمانده شان یعنی یزید
مزن چوب ای یزید بر این لب و دندان که زد بوسه
محمد جد او باشد که می بوسید این لبهای خشکیده
مگر ظالم نمی دانی که این سر داغ عباس و علی اکبرش دیده
مگر ظالم نمی دانی که این سر داغ عباس و علی اکبرش دیده
مگر ظالم نمی دانی که آن سر داغ اون و جعفرش دیده
مگر ظالم نمی دانی که این سر داغ طفل اصغرش دیده
مگر ظالم نمی دانی که این سر داغ هفتاد و یکی را سر جدا دیده
مگر ظالم نمی دانی که این سر بر سر نی صوت قرآنش چه غوغا کرد
حسین با این شهادت دین جدش را خوب احیا کرد
مرخص کن یزید ما را از این کاخ ستم آخر
نمی ترسی تو از جد حسین آن زاده زهراء
چرا بسته ای به یک ریسمان یتیمان حسین آخر
نترسیدی تو از جد حسین ، ای بی حیا کافر
رقیه در خرابه ای خدا خواب پدر دیده
چه گوید عمه اش زینب به آن طفل ستم دیده
ندارد طاقت دوری که او رنج سفر دیده
یزید بی حیا رأس حسین بر او فرستاده
رقیه می کند با سر وداع ، گوید ای بابا سرت را کی جدا کرده
کدامین ظالمی بابا مرا از تو جدا کرده
کدامین ظالمی بابا سرت از تن جدا کرده
نمی پرسی چرا بابا تو حال عمه ام زینب
که او در این سفر بابا بسی ظلم و جفا دیده
سرت بالای نی با صوت قرآن خواندنت دیده
پدر از ناقه اشتر فتادم بر زمین و عمه ام دیده
چرا بابا نمی گوئی سخن با من تو در این کنج ویرانه
مرا عمه نوازش کرد و او زد بر سرم شانه
سراغی از تو ای بابا گرفتم عمه ام گفتا
رقیه غم مخور عمه که بابایت سفر رفته
چرا قدرت نمی گریی تو بر آن طفل سه ساله
که او در آن خرابه یک شبی خواب پدر دیده
قدرت الله ابوطالبی